ویلایی ها
نمیدانم از جنگ، چه زخمی سهم من شده که «ویلاییها» را نه در سینما و نه امروز در خانه، نتوانستم تا آخر ببینم اما همینجا، از عوامل این اثر، تقدیر میکنم! «ویلاییها» روایت زندگی توأم با رنج همسران شهدا است که رنجشان، در لابهلای رنج مادران و پدران و فرزندان شهدا، ایضا حماسهآفرینی خود شهیدان، هرگز آنچنان که باید، فهم نشد! «ویلاییها» قصهی زنانی است که بیش از آنکه حق داشته باشند شهره به نام و نشان خود باشند، علیالدوام «همسر شهید» خوانده میشوند؛ گاه با افتخار و معالاسف گاه همچون یک چماق! «ویلاییها» داستان زنان جوانی است که اگر جایی، سخنی برخلاف افکار و عقاید شوهر شهیدشان ابراز کردند، این طعنه را شنیدند که «حالا مگر چند سال، با آن والامقامان آسمانی، زندگی کرده بودند!» و اگر همواره همان گفتند که شوی شهیدشان، این طعنه را که «کاش نان خودشان را خورده بودند!» آری! «ویلاییها» حکایت زنانی است که اگر ازدواج مجدد کردند، جوری لعن شدند و اگر نه، جوری دیگر! «ویلاییها» بیان دردمندانهی همان چراغقوهی زشت و زنندهای است که همیشه روی صورت همسران شهدا وجود داشته! آرایش کردند؛ به چه حقی؟! و نکردند؛ باز به چه حقی؟! درس را ادامه دادند؛ به چه حقی؟! و ندادند؛ باز به چه حقی؟! وارد زندگی جدید شدند؛ به چه حقی؟! و نشدند؛ باز به چه حقی؟! زندگی جدید را با فلانیها پیش بردند؛ به چه حقی؟! و با بهمانیها؛ باز به چه حقی؟! پس بگذار سخن به صراحت بگویم؛ «ما بعد از شهدا، ظلمی که به همسران شهدا کردیم، به خود شهدا نکردیم!» گویی زندگی در مدینهی فاضلهای میکنیم که در آن، نه رئیسجمهور خطا میکند، نه هیچیک از آحاد جمهور! نه رئیس مجلس، نه رئیس قوهی قضا! نه رئیس صدا و سیما، نه رئیس بنیاد شهید! گلستان بیفقر و فحشا و فساد و تبعیضی است که برای پاسداری از آن، فقط باید مراقبت از همسران شهدا کرد که مبادا ثمرهی خون شهیدان را هدر دهند! بهشت برینی است که همه و همه، همان گونه مشی میکنند که مد نظر شهدا بود، الا همسران متأسفانه میخواهم بگویم بدبخت شهدا! القصه! چند روز پیش، مادرم را برده بودم دوا و دکتر! مسافری که جلو نشسته بود، داشت به راننده میگفت: «همهی سهمیهها را همین همسران شهدا بردهاند؛ یکی از یکی، بدتر!» خدایا! شاهد باش که ما همان تعلق خاطری را که به «شهادت پدرانمان» داریم، به «سلامت مادرانمان» نیز داریم... تو شاهد باش، خدایا
حسین قدیانی